٢.٢.٢ انتقادها از رویکرد استراوسون

اعتراضات مختلفی در مورد رویکرد نظری عمومی پی. اف استراوسون در قبال مسئولیت اخلاقی، مفروضات وی دربارۀ روانشناسی و اجتماعی بودن انسان و استدلال‌های وی در مورد سازگاری جبرگرایی و مسئولیت مطرح شده است.

همان‌طور که در زیربخش پیشین اشاره شد، استراوسون استدلال می‌کند که آموزۀ درستی جبرگرایی نگرانی‌های کلی دربارۀ شیوه‌های مسئولیت‌پذیری ما ایجاد نمی‌کند. این بدان‌دلیل است که درستی جبرگرایی نشان نمی‌دهد که انسان‌ها به طور کلی غیرطبیعی هستند و به گونه‌ای گشودگی آنها نسبت به نگرش‌های واکنشی را زیر سوال می‌برد: «این امر نمی‌تواند پیامد هر تزی باشد که خودتناقضی آن، غیرعادی بودن شرایط جهانی را ندارد»(پی. استراوسون، 1962 ]1993: 54]). در پاسخ، اشاره شده است با این‌که حقیقت جبرگرایی می‌تواند نابهنجاری جهانی را نشان ندهد، اما به خوبی نشان می‌دهد که انسان‌های عادی به لحاظ اخلاقی به نوعی ناتوان نیستند که به شیوه‌های مسئولیت‌پذیری ما مربوط باشد (راسل، 1992: 298–301). مفروضات استراوسون مبنی بر این‌که ما بیش از حد عمیق و به طور طبیعی متعهد به پذیرش رفتارهای واکنش-نگرش خود هستیم و انجام چنین کاری زندگی اخلاقی ما را غیرقابل جبران می‌کند نیز مورد انتقاد قرار گرفته است (نیکین، 2011: 42–45؛ جی. استراوسون 1986: 84–120؛ واتسون، 1987 [2004: 255–258]).

نوع دیگری از اعتراض بر وابستگی واکنش بررسی استراوسون تأکید می‌کند: یعنی نحوه توضیح مسئولیت یک عامل از نظر واکنش‌های اخلاقی که شیوه‌های مسئولیت‌پذیری جامعه معین به جای توجه به حقایق مستقل دربارۀ مسئولیت‌پذیری عامل را مشخص می‌کند. این ویژگی رویکرد استراوسون دعوت به خوانشی می‌کند که ممکن است متناقض به نظر برسد:

از نظر استراوسون، چنین تصور مستقلی از مسئولیت وجود ندارد که مناسب بودن نگرش‌های واکنشی را توضیح دهد. تفوق توضیحی برعکس است: این‌گونه نیست که ما افراد را مسئول بدانیم، زیرا آنها مسئول هستند؛ بلکه این ایده (ایدۀ ما) که مسئولیت‌پذیری ما باید توسط عمل درک شود، مسأله درستی برخی از گزاره‌ها نیست، بلکه بیان نگرانی‌ها و تمایلات ما دربارۀ رفتار با یکدیگر است. (واتسون، 1987 [2004: 222]؛ تأکید در متن اصلی؛ برای تفسیر مرتبط و غیرشناخت‌گرایانه از رویکرد استراوسون به بنت 1980 مراجعه کنید)

همان‌طور که خوانش فوق نشان می‌دهد، رویکرد استراوسون به ویژه مشکل‌ساز خواهد بود، اگر مستلزم آن باشد که مسئولیت‌های یک گروه، همان‌طور که مشخص است و با این وجود، مانده است، فراتر از انتقاد باشد، زیرا آنها همان عملکردهای گروه هستند (فیشتر و راویزا، 1993a: 18).

اما از سوی دیگر بحث، موضوعی برای گفتن وجود دارد. ممکن است بدیهی به نظر برسد که افراد فقط در صورت وجود واقعیت‌های مستقل دربارۀ مسئولیت آنها، به طور مناسب مسئول شناخته می‌شوند. اما با تأمل و پیروی از رویکرد تأثیرگذار استراوسونیایی آر. جی والاس (1996)، ممکن است «درک ایدۀ قلمرو پیشین و کاملاً مستقل از واقعیت‌های مسئولیت اخلاقی» که فارغ از اقدامات ما است و اقدامات ما باید به آن پاسخ دهند، دشوار باشد (1996: 88). از نظر والاس، کنار گذاشتن واقعیت‌های مسئولیت مستقل از عمل به معنای چشم‌پوشی از حقایق مربوط به مسئولیت نیست. بلکه «باید واقعیت‌های مربوطه [درمورد مسئولیت] را به نوعی وابسته به عملکردهای خود در مسئولیت‌پذیری افراد تفسیر کنیم» (1996: 89). چنین تعبیری مستلزم بررسی رویه‌های ما است و آن‌چه به وضوح برای والاس از این تحقیق پدیدار می‌شود، میزان سازماندهی اقدامات مسئولیت‌پذیری ما بر مبنای تعهد اساسی به انصاف است (1996: 101). والاس این تعهد را به انصاف و هنجارهای انصاف، به حساب شرایطی می‌گذارد که افراد به طور مناسب از نظر اخلاقی مسئول رفتار خود هستند (1996: 103-109). (برای دفاع اخیر از رویكرد وابسته به پاسخ به مسئولیت، به شوماخر،  2017b مراجعه كنید؛ برای انتقاد از چنین روش‌هایی به تاد، 2016 مراجعه كنید.)

2.3 دیدگاه‌های پاسخگویی دلیل‌محور

همان‌طور که در بند 1 اشاره شد، یکی از تأثیرات ماندگار دفاع هری فرانکفورت از سازگارگرایی، جلب توجه به علل واقعی رفتار عوامل و به ویژه این بود که آیا یک عامل، حتی یک عامل به لحاظ علی تحت جبرگرایی، طبق دلایل خودش عمل کرده است یا خیر. رویکردهای پاسخگویی دلیل‌محور به ویژه نسبت به این موضوعات توجه نشان داده‌اند. این رویکردها با اشاره به ظرفیت‌های عوامل برای حساسیت مناسب نسبت به ملاحظات منطقی حاکم بر اعمال‌شان، مسئولیت را پیگیری می‌کنند. با تفسیری گسترده، رویکردهای پاسخگویی مبتنی بر دلایل شامل مجموعۀ متنوعی از دیدگاه‌ها مانند دیوید برینک و دانا نلکین (2013)، جان ام. فیشر و مارک راویزا (1998)، ایشتیاک حاجی (1998)، مایکل مک کنا (2013)، دانا نلکین (2011)، کارولینا سارتوریو (2016)، آر.جی والاس (1996) و سوزان ولف (1990) می‌شود. مسئولیت و کنترل فیشتر و راویزا (1998) که بر اساس فیشر (1994) بنا شده است، تأثیرگذارترین بیان رویکرد پاسخگویی مبتنی بر دلایل را ارائه می‌دهد.

فیشر و راویزا با تمایز بین کنترل نظارتی و کنترل هدایتی آغاز می‌کنند. کنترل نظارتی شامل برخورداری از یک قدرت دوگانه است: «قدرت آزادانه برای انجام برخی اعمال A و قدرت آزادانه برای انجام کار دیگری به جای آن» (1998: 31). از طرف دیگر، کنترل هدایتی نیازی به دسترسی به گزینه‌های دیگر ندارد: این امر زمانی آشکار می‌شود که یک عامل رفتارش را در جهت خاصی هدایت می‌کند (صرف‌نظر از این‌که هدایت رفتار او در جهت دیگری امکان‌پذیر بوده است). از آن‌جا که فیشر و راویزا، موارد فرانكفورت (بند 1) را بررسی می‌کنند تا نشان دهند كه دسترسی به گزینه‌های رفتاری برای مسئولیت اخلاقی ضروری نیست، نتیجه گرفتند كه «نوع كنترلی كه لزوماً با مسئولیت اخلاقی عمل همراه باشد، كنترل هدایتی است» و نه كنترل نظارتی (1998: 33؛ تأکید در متن اصلی).

برخی از عوامل می‌توانند کنترل هدایتی را تضعیف کنند. اگر رفتار شخصی با هیپنوتیزم، شستشوی مغزی یا اصرارهای غیرقابل مقاومت انجام شود، ممکن است این شخص به لحاظ اخلاقی مسئولیت رفتار خود را نداشته باشد، زیرا این امر رفتار را به شیوه‌ای که برای مسئولیت لازم انجام می‌شود، هدایت نمی‌کند (فیشر و راویزا، 1998: 35). به طور خاص، یک عامل در شرایط فوق احتمالاً مسئولیتی نخواهد داشت، زیرا «طبق دلایل واکنش نشان نمی‌دهد و صرف‌نظر از این‌که چه دلیلی باشد، رفتار او یکسان خواهد بود» (1998: 37). ازاین‌رو، فیشر و راویزا داشتن کنترل هدایت را (تا حدی) وابسته به پاسخگویی مبتنی بر دلایل توصیف می‌کنند. به طور خاص، کنترل هدایت به این امر بستگی دارد که آیا مکانیسم روانشناختی ناشی از رفتار یک عامل طبق دلایل پاسخ می‌دهد یا خیر. (کنترل هدایت همچنین مستلزم این است که یک عامل مکانیزمی را که بر مبنای آن عمل می‌کند، در اختیار داشته باشد. به گفتۀ فیشر و راویزا، این امر مستلزم قرار دادن شرایط تاریخی بر مسئولیت اوست؛ به بند 3-3-3 مراجعه کنید.)

تمرکز فیشر و راویزا بر مکانیسم‌ها با استدلال زیر ایجاد می‌شود. در یک پروندۀ فرانکفورت، یک عامل مسئول یک عمل است، حتی اگر عمل او توسط عوامل خارجی تعیین شود. اما وجود این عوامل بیرونی به این معنی است که عامل در پروندۀ فرانکفورت بدون توجه به دلایلی که با آنها مواجه می‌شود، همان عملی را انجام می‌داده است که نشان می‌دهد عامل مسئول در سناریوی فرانکفورت طبق دلایل پاسخ نمی‌دهد. این امر معضل ادعای فیشر و راویزا است که می‌گوید کنترل هدایت و بنابراین پاسخگویی مبتنی بر دلایل، برای مسئولیت ضروری است. راه‌حل فیشر و راویتزا این استدلال است که با این‌که عامل پروندۀ فرانکفورت ممکن است به دلایلی پاسخگو نباشد، مکانیسم عامل «فرایندی است که منجر به نتیجه مربوطه [یعنی عمل عامل] می‌شود و ممکن است پاسخگوی دلایل باشد (1998: 38) به عبارت دیگر، سازوكار روانشناختی عامل به طور كلی مشخص شده عامل ممكن است (تحت شرایط خلاف واقع) به ملاحظات مربوط به حذف عملی كه واقعاً عامل انجام داده است، پاسخ داده باشد (بدون توجه به دلایل انجام آن، طبق سناریوی فرانکفورتی).

ازاین‌رو، فیشر و راویتزا به این نتیجه‌گیری موقت می‌رسند: «موارد نسبتاً واضح مسئولیت اخلاقی»، یعنی مواردی که در آن یک عامل هیپنوتیزم نمی‌شود و غیره با این واقعیت متمایز می‌شوند که «یک عامل کنترل هدایت یک عمل را نشان می‌دهد تا آنجا كه سازوكاری كه در عمل ایجاد می‌شود، سازوكار منطقی و پاسخگوی مبتنی بر دلایل خودش باشد» (1998: 39). اما سازوکار یک عامل چگونه باید طبق دلایل پاسخ دهد تا آن عامل بتواند رفتار خود را با مسئولیت اخلاقی کنترل کند؟ یک مکانیسم کاملاً پاسخگو به دلایل، هم دلیل کافی برای اقدام دیگر را تشخیص می‌دهد و هم مبتنی بر آن پاسخ می‎دهد (1998: 41). (در اصطلاحات فیشر و راویزا، چنین مکانیسمی به شدت «پذیرا» و «واکنشی» به دلایل هستنذ). اما برای کنترل راهنمایی نمی‌توان به دلایل قوی پاسخگو بود، زیرا بسیاری از عوامل شهودی مسئول مثل بسیاری از خلافکاران عادی به دلایل کافی برای انجام خلاف عمل نمی‌کنند. از طرف دیگر، پاسخگویی ضعیف برای کنترل هدایت کافی نیست. یک عامل با مکانیزم ضعیف پاسخگویی مبتنی بر دلایل کافی برای انجام کار دیگر به نحو مناسب پاسخ خواهد داد، اما الگوی پاسخگویی نشان داده شده در رفتار عامل می‌تواند بیش از حد خودسرانه باشد تا بتواند نوع کنترل مورد نیاز مسئولیت را به عامل نسبت داد. الگوی پاسخ‌گویی فرد به دلایل، احتمالاً از لحاظ ارتباط، نامنظم به نظر می‌رسد، اگر مثلاً اگر هزار دلار داشته باشد، در صورت دو هزار دلار بودن بلیط، از خرید آن برای یک بازی بسکتبال چشم‌پوشی می‌کند (فیشر و راویزا، 1998: 66).

فیشر و راویزا پاسخگویی طبق دلایل متوسط را به صورتی مدیریت می‌کنند که بیشترین کنترل را برای هدایت دارد (1998: 69-85). یک مکانیسم روانشناختی که به دلایلی نسبتاً پاسخ‌گو باشد، نظم‌پذیری خود را در برابر دلایل منظم نشان می‌دهد: یعنی «الگویی قابل درک از دلایل (واقعی و فرضی) را طبق دلایل مقبول» به نمایش می‌گذارد (فیشر و راویزا، 1998: 71؛ تأکید در متن اصلی). چنین الگویی نشان خواهد داد که یک عامل «نحوۀ انطباق دلایل با یکدیگر» را می‌فهمد و به عنوان مثال، «پذیرش یک دلیل به عنوان کافی نشان می‌دهد که دلیل قوی‌تری نیز باید کافی باشد» (فیشر و راویزا، 1998: 71). (علاوه بر این، الگویی از پذیرش منظم دلایل، شامل پذیرش طیف وسیعی از ملاحظات اخلاقی خواهد بود (فیشر و راویزا، 1998: 77). این امر انتساب مسئولیت اخلاقی به عوامل غیراخلاقی را منتفی می‌داند؛ برای انتقاد از بیان فیشر و راویزا از این شرایط به تاد و توگنازینی، 2008 مراجعه کنید) با این وجود، یک مکانیزم با واکنش متوسط ممکن است فقط در برابر دلایل واکنش ضعیفی نشان دهد، زیرا همان‌طور که فیشر و راویتزا گفته‌اند (تا حدودی به طرز مرموزی)، «واکنش همه چیز جزئی است» به طوری که اگر سازوکار یک عامل به آن واکنش نشان دهد، برخی از انگیزه‌ها... [کاری در غیر این صورت را انجام می‌دهد] نشان می‌دهد که این مکانیزم می‌تواند در برابر هر انگیزه‌ای جهت انجام عمل دیگر واکنش نشان دهد. (1998: 73؛ تأکید در متن اصلی)

بررسی فیشر و راویزا توجه و انتقاد زیادی را به همراه داشته است. برخی از منتقدان بر تقارن (که صرفاً اشاره شد) بین شرایطی که آنها در پذیرش دلایل تحمیل می‌کنند و شرایطی که آنها در واکنش به دلایل تحمیل می‌کنند تمرکز می‌کنند (مک‌کنا، 2005؛ مل، 2006a؛ واتسون، 2001). علاوه بر این، بسیاری افراد از بررسی فیشر و راویزا از نظر قدرت مکانیسم در مقابل عوامل ناراضی هستند. این امر برخی نویسندگان را به سمت ارائۀ بررسی‌های پاسخگویی بر اساس دلایل مبتنی بر عامل سوق داده است که به نگرانی‌هایی منجر می‌شود که فیشر و راویزا را به سمت رویکرد مبتنی بر مکانیسم سوق می‌دهد (برینک و نکلین، 2013؛ مک‌کنا، 2013؛ سارتوریو، 2016).

3. مباحث معاصر

3.1 «چهره‌های» مسئولیت‌پذیری

3.1.1 قابلیت انتساب در مقابل پاسخگویی

آیا شیوه‌های مسئولیت‌پذیری ما اشکال متمایز مسئولیت اخلاقی را در بر می‌گیرند؟ آیا مفاهیم مختلفی وجود دارند که در آن، افراد بتواند به لحاظ اخلاقی مسئول رفتار خود باشند؟ توجه معاصر به این احتمالات ریشه در بحثی بین سوزان ولف و گری واتسون دارد. از جمله، کتاب مهم ولف سال 1990 با عنوان آزادی در دلیل، بحثی انتقادی دربارۀ نظریه‌های مسئولیت «خودواقعی» ارائه می‌دهد. طبق این نظرات، شخص مسئول رفتاری است که به خودواقعی او منتسب باشد و رفتار یک عامل به خودواقعی او مربوط می‌شود ... اگر وی دارای آزادی باشد (یا قادر باشد) هم رفتارش مبتنی بر اراده‌اش تعیین می‌شود و هم بر مبنای نظام ارزش‌یابی خود اراده‌اش را کنترل می‌کند. (ولف، 1990: 33) ایده اصلی این است که یک عامل مسئول صرفاً تحت تأثیر شدیدترین تمایلاتش قرار نمی‌گیرد، بلکه به نوعی تمایلاتی را که او را به حرکت در می‌آورد را تأیید یا پشت سر می‌گذارد، زیرا تحت تأثیر ارزش‌های وی قرار دارند یا به دلیل تمایلات بالاتر تعیین شده است. مثال اصلی ولف از دیدگاه خودواقعی، در واتسون (1975) آمده است.

در مقالۀ پیشتر مهم و مرتبط، ولف (1987) واتسون (1975)، هری فرانکفورت (1971) و چارلز تیلور (1976) این مفهوم را به عنوان ارائه «دیدگاه‌های عمیق نسبت به خود» توصیف می‌کند. برای اطلاعات بیشتر در مورد دیدگاه‌های واقعی خودواقعی یا خودعمیق به بند 3.3.3 مراجعه کنید؛ برای ارائه جدیدی از دیدگاه خود واقعی به چاندرا اسریپادا (2016) مراجعه کنید.

طبق نظر ولف، یک نکته در راستای دیدگاه‌های خودواقعی این است که آنها توضیح می‌دهند که چرا افرادی که تحت تأثیر هیپنوتیزم یا خواسته‌های اجباری عمل می‌کنند، اغلب مسئولیتی ندارند (1990: 33). از آن‌جا که این عوامل معمولاً تحت این شرایط قادر به ادارۀ رفتار خود بر مبنای سیستم‌های ارزشی خود نیستند، از عملکرد خود به گونه‌ای دور می‌شوند که مسئولیت را تضعیف کند. اما از دیدگاه ولف، این امر علامتی در برابر دیدگاه‌های خودواقعی است که آنها تمایل به سکوت در مورد این موضوع را دارند که عوامل چگونه عمل خودشان را تعیین می‌کنند. به عنوان مثال، ممکن است خودواقعی یک عامل محصول یک تربیت آسیب‌زا باشد و ولف معتقد است که این امر به ما دلیلی ارائه می‌دهد تا «مسئولیت عامل نسبت به خودواقعی‌اش» و در نتیجه مسئولیت رفتار فعلی ناشی از آن خود را زیرسوال ببریم. (1990: 37؛ تأکید در متن اصلی). برای بررسی مهم یک عامل همراه با چنین تربیتی، به مثال خیالی ولف (1987) از جوجو مراجعه کنید (و برای بحث دربارۀ قاتل محکومی به نام رابرت آلتون هریس به واتسون، 1987 [2004] مراجعه کنید). برای بحث در مورد جوجو در این مقاله، به بخش 3.2.1 مراجعه کنید و برای بحث کلی در مورد پیشینۀ شخصی برای مسئولیت کنونی به بند 3.3.3 مراجعه کنید.

ولف پیشنهاد می‌کند که وقتی خودواقعی یک فرد محصول آسیب جدی دوران کودکی (یا عوامل مرتبط با آن) است، آن شخص بالقوه مسئول رفتارش تنها به معنای سطحی است که صرفاً اعمال بد را به خودواقعی عامل نسبت می‌دهد (1990: 37-40) با این وجود، ولف استدلال می‌کند که توصیف مسئولیت اخلاقی عمیق‌تر از آن است که چنین انتساباتی بتواند مطرح شود:

هنگامی که ... فردی را شایستۀ سرزنش یا ستایش می‌دانیم، صرفاً در مورد کیفیت اخلاقی رویدادی که فرد به آن ارتباط صمیمانه دارد، قضاوت نمی‌کنیم. در مورد کیفیت اخلاقی خود فرد به روشی متمرکز، غیرسازنده و به ظاهر جدی‌تر قضاوت می‌کنیم. (1990: 41)

این شکل عمیق‌تر ارزیابی یعنی ارزیابی از منظر «مسئولیت عمیق» (ولف، 1990: 41)، بیش از این نیاز دارد که یک عامل «قادر به انجام اقداماتش بر مبنای ارزش‌های خود باشد»، همچنین مستلزم این است که «او قادر است ارزش‌های خود را بر مبنای آن‌چه درست و خوب است، شکل دهد» (ولف، 1990: 75). این توانایی جدید در عاملی که خودواقعی‌اش محصول فشارهایی (مانند کودکی آسیب‌زا) است که منظر اخلاقی او را مخدوش کرده است، دچار اختلال یا فقدان خواهد شد. (برای ارتباط بینش اخلاقی یا «صلاحیت اخلاقی» جهت مسئولیت به بند 3.2 مراجعه کنید.)

گری واتسون در کتاب «دو چهرۀ مسئولیت» (1996 [2004]) به ولف پاسخ می‌دهد. واتسون با ولف موافق است که برخی رویکردهای مسئولیت‌پذیری، مثل دیدگاه‌های خودبازنمایی (عبارتی که واتسون از بنسون، 1987 اقتباس می‌کند) به سختی در مورد این‌که آیا رفتار به یک عامل نسبت می‌یابد، تمرکز می‌کند. اما واتسون انکار می‌کند که این انتسابات صرفاً سطحی از ارزیابی مسئولیت را تشکیل می‌دهد. از این گذشته، رفتاری که به یک عامل منتسب است، مثل سیستم ارزشیابی وی معمولاً چیزی را از منظر فردی و اخلاقی دربارۀ «جهت‌گیری اساسی ارزیابی» عامل آشکار می‌کند (واتسون، 1996 [2004: 271]). بنابراین، توصیف مسئولیت در مفهوم مسئولیت‌پذیری به مثابۀ انتساب «عنصر اساسی در زندگی اخلاقی و برآورد اخلاقی» است (واتسون، 1996 [2004: 263]).

با این وجود، واتسون با ولف موافق است که روایت مسئولیت فوق ناقص است: مسئولیت بیشتر از انتساب اقدامات به عوامل است. علاوه بر این، ما عوامل را مسئول رفتاری از خود می‌دانیم که «فقط مربوط به رابطۀ یک فرد با رفتارش نیست» (واتسون، 1996 [2004: 262]). هنگامی که مسئولیت را بر عهده می‌گیریم، همچنین «رفتار خاصی را از یکدیگر طلب می‌کنیم (و به آنها احتیاج داریم) و به عدم موفقیت یکدیگر در پیروی از این خواسته‌ها پاسخ منفی می‌دهیم» (واتسون، 1996 ]2004: 262]). خواسته‌های اخلاقی و پتانسیل برخورد نامطلوب همراه با مسئولیت‌پذیر دانستن دیگران بخشی از اقدامات پاسخگویی ما (در مقابل انتساب‌پذیری) است و این ویژگی‌های پاسخگویی مواردی از انصاف را ایجاد می‌کند که در زمینۀ تعیین این‌که رفتار قابل انتساب به یک عامل است، به وجود نمی‌آید (واتسون، 1996 [2004: 273]). بنابراین ممکن است شرایطی برای پاسخگویی اعمال شود که قابل انتساب نباشد: به عنوان مثال، شاید طبق دیدگاه ولف، «سرزنش پاسخگویی» باید تعدیل شود و این امر در مورد عاملی كه «شرایط نامساعدش ایجاد احترام به استانداردهایی را كه ما باید او را مسئول بدانیم، بسیار دشوار است» (واتسون، 1996 [2004: 281]).

بنابراین ، دو شکل یا «چهره» از مسئولیت طبق بررسی واتسون وجود دارد. مسئولیت وقتی به عنوان انتساب وجود دارد که یک عامل شرایط این نوع مسئولیت را برآورده می‌کند و در این صورت، رفتار او به درستی به او نسبت داده می‌شود و منعکس‌کنندۀ خصوصیات مهم اخلاقی او مثل فضایل و رذایل است. اما مسئولیت‌پذیری به مثابۀ پاسخگویی نیز وجود دارد و هنگامی که یک عامل شرایط این نوع مسئولیت را که به بیش از انتساب صحیح رفتار نیاز دارد، برآورده می‌کند، او پاسخگوی رفتار به روش‌هایی است که عمدتاً ویژگی سرزنش اخلاقی را نشان می‌دهد. 

3.1.2 انتساب‌گرایی

مرسوم شده است که دیدگاه‌های چندین نویسنده (با درجات مختلفی از دقت) به عنوان نمونه‌هایی از «انتساب‌گرایی» توصیف شوند. برای نخستین استفاده از این اصطلاح به نیل لوی (2005) مراجعه کنید. این نویسندگان عبارتند از: رابرت آدامز (1985)، نومی آرپالی (2003)، پاملا هیرونمی (2004)، تی.ام. اسكانلون (1998، 2008)، جورج شر (2006a ، 2006b ، 2009)، آنجلا اسمیت (2005، 2008) و متیو تالبرت (2012 ، 2013). انتساب‌گرایان ارزیابی‌های مسئولیت اخلاقی را عمدتاً به این مسئله مربوط می‌دانند که آیا عملی (یا حذف، ویژگی شخصیتی یا باور) در راستای ارزیابی اخلاقی قابل انتساب به یک عامل است یا خیر، در صورتی که این امر معمولاً به معنای انعکاس عمل (یا حذف و غیره) «نگرش‌های حساس به قضاوت» عامل (اسکانلون، 1998)، «قضاوت‌های ارزیابی» (اسمیت، 2005)، یا به طور کلی‌تر، «شخصیت اخلاقی» (هیرونایمی، 2008) عامل است.

انتساب‌گرایی تا حدی بر روشی که رفتار یک عامل مسئول از لحاظ ویژگی‌های مهم شخصیتی و اخلاقی شخصیتی را نشان می‌دهد تمرکز می‌کند و به دیدگاه‌های خودبازنمایی بیان شده از سوی واتسون شباهت دارد (به بخش پیشین مراجعه کنید). با این وجود، نتیجه‌گیری این‌که دیدگاه‌های انتساب‌گرایی معاصر فقط در تعیین شرایط آن‌چه واتسون از آن به عنوان مسئولیت‌پذیری به عنوان انتساب یاد می‌کند، اشتباه است. در حقیقت، انتساب‌گرایان معمولاً شرایط خود را برای مسئولیت داشتن عوامل مرتبط با مفهوم پاسخگویی واتسون می‌دانند. (برای تمایز بین پاسخگویی و انتساب‌گرایی به بخش پیشین مراجعه کنید.)

طبق انتساب‌گرایی، تحقق شرایط انتساب برای پاسخگویی عوامل در برابر رفتار آنها کافی است. این بدان معناست که انتساب‌گرایی شرایط مسئولیت اخلاقی را رد می‌کند، اگر عوامل در شرایط نامطلوب شکل گرفته باشند، معافیت عوامل را به همراه می‌آورد (اسکانلون، 1998: 85-278) یا اگر چیزی که عامل آن مورد سرزنش قرار می‌گیرد، تحت کنترل او نبوده است (شر، 2006b و 2009، ای. اسمیت، 2005) یا اگر نمی‌توان انتظار داشت که عامل وضعیت اخلاقی رفتار او را تشخیص دهد (اسکانلون، 1998: 287-290؛ تالبرت، 2012). انتساب‌گرایان این شرایط را در قبال مسئولیت‌پذیری رد می‌كنند، زیرا رفتار معنادار اخلاقی و شخصیتی مربوط به عواملی است كه آنها را برآورده نمی‌كنند و چنین انتساباتی وقتی كافی تلقی می‌شوند كه یك عامل بتواند در برابر پاسخ‌هایی كه عاملان مسئولیت رفتارهای آنها را به عهده دارد، گشوده باشند. انتساب‌گرایان همچنین استدلال کرده‌اند که سرزنش ممکن است با سودآوری به عنوان نوعی اعتراض اخلاقی درک شود (هیرونایمی، 2001؛ اسمیت، 2013؛ تالبرت، 2012)؛ بخشی از جذابیت این اقدام این است که اعتراضات اخلاقی می‌تواند در مواردی که شرایط فوق الذکر وجود ندارد، قانونی باشد.

چندین اشکال به انتساب‌گرایی مطرح شده است. برخی معتقدند که انتساب‌گرایان در رد شرایط مسئولیت ذکر شده در پاراگراف آخر اشتباه می‌کنند (لوی، 2005، 2011؛ شوماخر، 2011، 2015a؛ واتسون، 2011). همچنین ادعا شده است که تقریر انتساب‌گرایانه نسبت به سرزنش منفی بسیار نزدیک است (لوی، 2005؛ والاس، 1996: 1-80؛ واتسون، 2002). علاوه بر این، اسكانلون (2008) به دلیل عدم پذیرش احساسات منفی مانند كینه به عنوان دلیل اصلی پدیدۀ سرزنش مورد انتقاد قرار گرفته است (والاس 2011، ولف، 2011؛ انتقادی مشابه از سوی شر، 2006a کاربردی شده است).

3.1.3 جواب‌دهی

با تکیه بر تمایز بین انتساب‌گرایی و پاسخ‌گویی (بند 3.1.1)، دیوید شوماخر (2011 و 2015a) فرم سومی از مسئولیت را با عنوان جواب‌دهی معرفی کرده است. از نظر شوماخر، ارزیابی‌های مربوط به انتساب‌گرایی به واقعیات مربوط به شخصیت یک عامل، مسئولیت پاسخگویی به میزان توجه یک عامل نسبت به دیگران و مسئولیت جواب‌دهی به قضاوت‌های ارزیابی یک عامل پاسخ می‌دهند. با این وجود، ای. اسمیت (2015) و هیرونایمی (2008 و 2014) برای رجوع به دیدگاهی که بیشتر شبیه دیدگاه انتساب‌گرایی توصیف شده در زیربخش پیشین است، از «جواب‌دهی» استفاده می‌کنند و پربوم (2014) از این اصطلاح برای نشان دادن نوعی مسئولیت استفاده کرده است که با مشکوکین مسئولیت سازگارتر است.

3.2 صلاحیت اخلاقی

3.2.1 شرایط صلاحیت اخلاقی مسئولیت‌پذیری

این احتمال که صلاحیت اخلاقی به معنی توانایی تشخیص و پاسخگویی به ملاحظات اخلاقی، شرط مسئولیت اخلاقی است، در چندین بخش فوق مطرح شده است (بند 2.2.1، بند 2.2.2، بند 2.3، بند 3.1.1، بند 3.1.2). داستان تخیلی ولف (1987) در مورد جوجو، یکی از معروف‌ترین بازنمایی‌های این پیشنهاد است. جوجو توسط یک دیکتاتور شیطانی بزرگ شد و در نتیجۀ او به همان نوع از ستمگری سادیستی پدرش بدل شد. جوجو به عنوان یک بزرگسال خوشحال است که دقیقاً خواسته‌هایش (مثل زندانی کردن، شکنجه کردن و اعدام افرادش) را که آن‌گونه که می‌خواهد پیش می‌برد. بنابراین، جوجو شرایط مهم مسئولیت را برآورده می‌کند (بند 3.1.1، بند 3.3.3)، با این وجود، ولف معتقد است که می‌تواند غیرمنصفانه باشد که او را مسئول رفتار بد خود بدانیم.

تربیت جوجو، نقش مهمی در بحث ولف دارد، اما فقط به این دلیل که جوجو قادر به درک کامل از نادرستی رفتار خود نیست. بنابراین، این صلاحیت اخلاقی جوجو است که کار واقعی را انجام می‌دهد و نتایج مشابه عدم مسئولیت باید در مورد همۀ کسانی باشد که فکر می‌کنیم «نمی‌توانند در مورد ارزش‌های [بد] خود اشتباه کنند»، اگر دارا بودن این ارزش‌ها توانایی آنها را در تشخیص درست از غلط را مختل می‌کند (ولف، 1987: 57).

بسیاری دیگر با استدلال ولف همراه هستند که نقص صلاحیت اخلاقی (شاید به دلیل تربیت فرد یا سایر عوامل محیطی) مسئولیت اخلاقی فرد را تضعیف می‌کند (بنسون، 2001؛ دوریس و مورفی، 2007؛ فیشر و راویزا، 1998؛ فریکر، 2010؛ لوی، 2003؛ راسل، 1995 و 2004؛ والاس، 1996؛ واتسون 1987 [2004]). با توجه به بخشی از این انگیزه‌ها، این نتیجه‌گیری قابل تصور است که می‌توان انتظار داشت که عوامل ناخوشایند اخلاقی از رفتارهای نادرست اجتناب کنند و بنابراین غیرمنصفانه است که آنها را به دلیل عمل نادرست خود در معرض آسیب سرزنش اخلاقی قرار دهیم. برای گسترش دقیق الزام صلاحیت اخلاقی مسئولیت از منظر ملاحظات انصاف، به آر. جی والاس (1996) و همچنین ارین کلی (2013)، نیل لوی (2009) و گری واتسون (1987 [2004]) مراجعه کنید. برای رد ادعای ناعادلانه بودن سرزنش یک عامل دارای اخلاق ضعیف، به چندین مدافع انتساب‌گرایی اشاره شده در بند 3.1.2 مراجعه کنید (به ویژه هیرونایمی، 2004؛ اسکانلون، 1998 و تالبرت، 2012)

شرط صلاحیت اخلاقی مسئولیت‌پذیری همچنین می‌تواند ناشی از این امر باشد که عوامل ضعیف قادر به ارتکاب اشتباهاتی نیستند که دارای نوعی اهمیت اخلاقی جهت سرزنش آنها هستند. ایده اصلی در این زمینه این است که اگرچه عوامل دارای اخلاق ناقص نمی‌توانند احترام مناسبی نسبت به دیگران نشان دهند، اما این ناکامی‌ها لزوماً نوعی هنجارهای اخلاقی نیستند که موجب سرزنش باشد (واتسون، 1987 [2004: 234]). به عبارت دیگر، عدم احترام به دیگران همواره مصداق بی‌احترامی نسبت به آنها نیست، زیرا مورد دوم (اما نه مورد اول) مستلزم توانایی درک هنجارهایی است که فرد نقض می‌کند (لوی، 2007، شوماخر، 2011).

3.2.2 رویکردهای گفتگویی به مسئولیت

ملاحظات دربارۀ صلاحیت اخلاقی نقش مهمی در روند اخیر نظریه‌های گفتگویی مسئولیت دارد که در آن عناصر شیوه‌های مسئولیت ما به عنوان محرک‌های اخلاقی بیانگر در یک مکالمه اخلاقی مداوم تعبیر می‌شوند. در این‌جا تصور این است که برای شرکت پربار (و کامل) در چنین گفتگویی، باید درجاتی از صلاحیت را در زبان (اخلاقی) آن مکالمه داشته باشید.

برداشت‌های مهم متعددی از رویکرد گفتگویی از سوی اف. استراوسون (بند 2.2.1) مبنی بر این ارائه شد ‌که نگرش‌های واکنش منفی دخیل در سرزنش، بیانگر تقاضای اخلاقی سایر عوامل است. گری واتسون استدلال می‌کند که یک تقاضا، به عنوان شرطی در قابل فهم بودن بیان آن، «درک از منظر موضوع تقاضا» را «فرض می‌کند» (1987 [2004: 230]). بنابراین از آن‌جا که «نگرش‌های واکنشی از نوع اولیه ارتباطات هستند»، به روشنی «فقط با این فرض که دیگران می‌توانند پیام را درک کنند» بیان می‌شوند و از آن‌جا که پیام، پیامی اخلاقی است، «سرزنش و ستایش کسانی که درک اخلاقی آنها کاهش یافته است، حداقل به معنای خاص «تعادل» خود را از دست می‌دهد» (واتسون، 1987 [2004: 230]؛ برای اصلاحی از این پیشنهاد به واتسون، 2011 مراجعه کنید). به همین ترتیب، آر.جی والاس استدلال می‌کند از آن‌جا که اقدامات مسئولیت‌پذیری در روابط اخلاقی داخلی است که با تبادل موفقیت‌آمیز انتقاد و توجیه اخلاقی مشخص می‌شود ... منطقی خواهد بود که فقط کسی که حداقل کاندیدای این نوع تبادل انتقاد و توجیه است، پاسخگو باشد. (1996: 164)

کتاب مکالمه و مسئولیت مایکل مک‌کنا (2012) پیشرفته‌ترین تحلیل مکالمۀ مسئولیت را ارائه می‌دهد. از منظر مک‌کنا، «مبادله مسئولیت اخلاقی» به صورت مرحله‌ای رخ می‌دهد: «سهم اخلاقی» اولیه رفتار  برجستۀ اخلاقی؛ «نشان اخلاقی» مثل سرزنشی که به سهم اخلاقی پاسخ می‌دهد؛ «گزارش اخلاقی» که در آن، اولین کمک کننده به نشان اخلاقی با عذرخواهی پاسخ می‌دهد و غیره (2012: 89). مک‌کنا مانند والاس و واتسون به روشی اشاره می‌کند که در آن، یک عامل دارای اختلالات اخلاقی «ارزیابی چالش‌هایی که افرادی که مسئولیت اخلاقی او را برعهده دارند» را دشوار خواهد یافت، اما او همچنین استدلال می‌کند که یک عامل با نقص مناسب حتی نمی‌تواند نخستین حرکت در گفتگوی اخلاقی را انجام دهد (2012: 78). بنابراین مسئولیت عامل دچار ضعف اخلاقی نه تنها به این دلیل که او قادر به پاسخگویی مناسب به خواسته‌های اخلاقی نیست، زیرسوال می‌رود، بلکه همچنین به این دلیل که «او قادر نیست از روی اراده با کیفیت اخلاقی طوری عمل کند که بتواند نمونه‌ای برای موقعیت مسئولیت‌پذیری ارزیابی شود.» (مک‌کنا، 2012: 78). این نکته مربوط به نزاع نیل لوی و دیوید شوماخر است که در بخش پیشین اشاره شد، اختلال در صلاحیت اخلاقی می‌تواند یک عامل را قادر به پناه دادن و ابراز سوءرفتار یا عدم توجه به علت مقصر سازد. در مقابل، به نظر می‌رسد واتسون (2011) اجازه می‌دهد که آسیب اخلاقی قابل توجهی با توانایی انجام کارهای ناشایست ناشی از سرزنش سازگار باشد، حتی اگر چنین اختلالی پاسخگویی اخلاقی فرد خاطی را نسبت به اعمالش تضعیف کند.

برای یک بررسی مهم دیگر از مسئولیت در زمینۀ کاملاً مکالمه‌ای، به بحث شوماخر در مورد نوع عصبانیت اخلاقی مربوط به پاسخگویی دیگران برای رفتارشان مراجعه کنید (2015a: 87-117). برای دفاعیات اضافی و بیان رویکرد گفتگویی به مسئولیت به استفن داروال (2006) و میراندا فریکر (2016) و کالین مکنامارا (2015) مراجعه کنید.

3.2.3 روان‌پریشی

آسیب‌های صلاحیت اخلاقی درجات مختلفی دارند. جوجوی سوزان ولف (بند 3.2.1) دارای اختلالات محلی در شناسایی و پاسخگویی به ملاحظات اخلاقی است، اما مشخص نیست که او کاملاً مصون از ملاحظات اخلاقی باشد. با این وجود، در انتهای طیف با چهره‌های عمومی‌تر و کاملاً آسیب دیده مانند روان‌پریشان مواجه می‌شویم. در درمان‌های فلسفی، روان‌پریش معمولاً به عنوان عاملی ارائه می‌شود که در عین حفظ سایر ظرفیت‌های روانشناختی، کاملاً یا تقریباً تا حد امکان توانایی پاسخگویی مناسب به ملاحظات اخلاقی را ندارد. (این امر چیزی شبیه یک ساختار فلسفی است، زیرا روان‌پریشی در زندگی واقعی درجات مختلفی از اختلال را می‌پذیرد که مربوط به امتیازات بالاتر یا پایین‌تر در اقدامات تشخیصی است.)

یک سوال جالب این است که آیا ناتوانی یا حداقل عدم موفقیت مداوم روان‌پریشی در پاسخگویی مناسب به انگیزه‌های اخلاقی در درجۀ اول نتیجۀ یک شکست انگیزشی است یا شناختی: آیا روان‌پریشان به نوعی می‌دانند که اخلاق به چه چیزی احتیاج دارد و صرفاً اهمیتی به آن نمی‌دهند؟ اگر به این سوال پاسخ مثبت داده شود (فیشر و راویزا، 1998: 76–81؛ نیکولز، 2002)، به نظر می‌رسد احتمالاً روان‌پریشان می‌توانند مسئول حداقل برخی از رفتارهای بد خود باشند.

برخی نیز استدلال کرده‌اند که حتی اگر روان‌پریشی در درجه اول یک اختلال شناختی باشد، باز هم ممکن است این‌گونه باشد که روان‌پریش‌ها ظرفیت کافی و مرتبط برای تشخیص درست و غلط را دارند تا حداقل به اندازه‌ای در برخی زمینه‌ها مسئولیت‌پذیر باشند (گلانون، 1997؛ گرینیپان، 2003؛ مایبوم، 2008؛ شوماخر، 2014؛ وارگاس و نیکولز، 2007). از سوی دیگر، بسیاری بر این باورند که توانایی روان‌پریشان برای درک ملاحظات اخلاقی برای حفظ مسئولیت بیش از حد سطحی است (آثار کنت، 2019؛ لوی، 2007؛ نلکین، 2015؛ والاس، 1996: 177–78؛ واتسون، 2011؛ ماسون 2017 را برای این ادعا که کمبود مربوطه بیشتر دانش اخلاقی است تا ظرفیت اخلاقی را مشاهده کنید). برخی دیگر نیز استدلال می‌کنند که حتی کسانی که از نظر درک اخلاقی کاملاً دچار نقص هستند، مادامی که از توانایی‌های عقلانی گسترده‌تری برخوردار باشند، مقصر هستند (اسکالنون، 1998: 287–290؛ تالبرت، 2014). با این وجود، برخورداری روان‌پریشان از این صلاحیت‌های گسترده‌تر زیر سوال رفته است (فاین و کنت، 2004؛ گرینسپان، 2003؛ لیتون، 2010).

3.3 شکاکیت و موضوعات مرتبط

این بخش، دیدگاه شکاکیت معاصر دربارۀ مسئولیت اخلاقی را از طریق بحث در مورد چندین موضوع که ارتباط گسترده‌ای با تفکر دربارۀ مسئولیت دارند را ارائه می‌دهد.

اگر مسئولیت اخلاقی مستلزم اختیار باشد و اختیار شامل دسترسی به گزینه‌های دیگر باشد به گونه‌ای که با جبرگرایی سازگار نباشد، از حقیقت جبرگرایی نتیجه می‌شود که هیچ‌کس مسئولیت اخلاقی ندارد. استدلال فوق و نتیجه شکاکانۀ آن، با دیدگاه جبرگرایانۀ شدید دربارۀ اختیار و مسئولیت، که به لحاظ تاریخی از سوی اسپینوزا و دهولباخ (در میان دیگران) و اخیراً توسط تد هوندریخ (2002) حمایت شد، تأیید می‌شود. اما با توجه به این‌که جبرگرایی ممکن است نادرست باشد، شکاکان معاصر دربارۀ مسئولیت اخلاقی غالباً یک بحث ناسازگار‌گرایانۀ دشوار را دنبال می‌کنند که طبق آن، نوع اختیار موردنیاز مسئولیت اخلاقی مبتنی بر رهایی (در مخالفت با آینده‌نگری، به بند 2.1 بنگرید) با درستی یا نادرستی جبرگرایی سازگار نیست (پربوم، 2001 ، 2014). مواضع شکاکانه‌ای که در ادامه بحث می‌شود عموماً از این نوع است: نتیجه‌گیری‌های شکاکانه‌ای که از آن دفاع می‌کنند، به درستی جبرگرایی بستگی ندارد.

3.3.1 شانس اخلاقی

به گفته توماس ناگل، اگر عواملی كه تحت كنترل فرد نیستند، در ارزیابی‌های اخلاقی وی قرار گیرد، وی در معرض شانس اخلاقی قرار می‌گیرد (ناگل، 1976 [1979]؛ همچنین به ویلیامز، 1976 [1981] و مقالۀ دربارۀ شانس اخلاقی مراجعه كنید).

آیا چیزی به نام شانس اخلاقی وجود دارد؟ به طور دقیق‌تر، آیا شانس می‌تواند بر مسئولیت اخلاقی فرد تأثیر بگذارد؟ یک قاتل احتمالی را در نظر بگیرید که با هدف کشتن به سمت هدف خود شلیک می‌کند، اما فقط به دلیل انحراف گلوله توسط پرنده‌ای که در حال عبور است، موفق به این کار نمی‌شود. به نظر می‌رسد که چنین قاتلی احتمالاً از نظر اخلاقی خوش‌شانس است (یعنی خوش‌شانسی اخلاقی در نتیجۀ رفتار او). سوابق اخلاقی احتمالی قاتل به دلیل عواملی که از عهده او خارج است، بهتر از آن است که باشد: به ویژه، او قاتل نیست و از نظر اخلاقی مسوولیتی در برابر کسی ندارد. علاوه بر این، ممکن است تصور شود که قاتل احتمالی کمتر از یک قاتل موفق با این‌که در غیر این صورت، با او یکسان بود، سرزنش می‌شود و دلیل این امر فقط این است که قاتل موفق کسی را عمداً کشته است در حالی که قاتل ناموفق (در نتیجۀ خوش‌شانسی اخلاقی) این کار را نکرد. (برای دفاع مهم اخیر از شانس اخلاقی به هانا، 2014 و هارتمن، 2017 مراجعه کنید.)

از طرف دیگر، ممکن است تصور شود که اگر این دو قاتل که ذکر شدند از نظر ارزش‌ها، اهداف، آرمان‌ها و انگیزه‌ها یکسان باشند، افزودن اندکی شانس به داستان قاتل ناموفق نمی‌تواند تضاد عمیقی بین این دو عامل ایجاد کند. یکی از راه‌های حفظ این موقعیت از نظر مسئولیت اخلاقی، این استدلال است که مسئولیت اخلاقی صرفاً ناشی از ویژگی‌های درونی عوامل همانند انگیزه‌ها و اهداف آنها است (خوری، 2018؛ همچنین برای برخی از استدلال‌های اصلی علیه شانس اخلاقی به انوک و مارمور، 2007 مراجعه کنید). البته قاتل موفق مسئول چیزی است (کشته شدن شخص) که قاتل ناموفق برای آن مسئولیتی ندارد، اما ممکن است بتوان ادعا کرد که هر دو از نظر اخلاقی مسئول هستند و احتمالاً قابل سرزنش هستند، تا آن‌جا که در مورد آنها صدق می‌کند، هر دوی آنها قصد کشتن داشتند و این کار را به همان دلایل و با همان درجه تعهد نسبت به ایجاد آن نتیجه انجام دادند (برای این دیدگاه تأثیرگذار به ام.زیمرمن 2002 و 2015 مراجعه کنید).

اما اکنون قاتل متفاوتی را در نظر بگیرید که صرفاً به این دلیل که شرایط او به نفع کشتن نیست، حتی سعی نمی‌کند کسی را بکشد. این قاتل احتمالی مایل به کشتن در شرایط مساعد است (و بنابراین به نظر می‌رسد از آن‌جا که در چنین شرایطی نیست، خوش‌شانسی اخلاقی خوبی داشته است). شاید میزان مسئولیت منسوب به قاتلان موفق و ناموفق که در بالا توضیح داده شد، نه به این واقعیت که هر دو قصد قتل داشتند، بلکه به این واقعیت که هر دو مایل به کشتن بودند، بستگی دارد. در این مورد، قاتل احتمالی تازه معرفی شده ممکن است در میزان مسئولیت آنها شریک باشد، زیرا وی نیز تمایل به کشتن دارد. اما گزارشی که به چگونگی تمایل عوامل در شرایط ضد واقعیت متمرکز است، احتمالاً نتیجه‌گیری غیرقابل تصوری در مورد مسئولیت خواهد داشت، زیرا بسیاری از عواملی که معمولاً بدون تقصیر مورد قضاوت قرار می‌گیرند، ممکن است مایل باشند در شرایط مناسب اقدامات وحشتناک انجام دهند. (ام. زیمرمن، 2002 و 2015 از این نتیجه پرهیز نمی‌کند، اما برای انتقاد از تلاش‌های وی برای رد شانس اخلاقی به هانا، 2014، هارتمن، 2017 رجوع کنید؛ برای موقعیتی که مربوط به موقعیت زیمرمن است، اما ممکن است از نتیجه غیرشهودی مذکور جلوگیری کند، به پیلز، 2015 مراجعه کنید.)

رویکرد دیگر به شانس معتقد است که این امر در تخاصم با مسئولیت اخلاقی است، به گونه‌ای که به طور کلی توصیف مسئولیت را تضعیف می‌کند. برای بررسی انگیزه این موقعیت تردیدآمیز، شانس اخلاقی سازنده را در نظر بگیرید: یعنی شانس در نحوۀ شکل‌گیری فرد از نظر «تمایلات، ظرفیت‌ها و خلق و خوی» که شخص در درون خود می‌یابد (ناگل، 1976 ]1979: 28]). حقایق مربوط به گرایش‌ها، ظرفیت‌ها و خلق و خوی یک شخص، اگر نه همه، بسیاری از رفتارهای او را توضیح می‌دهد و اگر واقعیت‌هایی که توضیح می‌دهند چرا یک شخص این‌گونه عمل می‌کند، نتیجۀ یک خوش‌شانسی یا بدشانسی است، شاید غیرمنصفانه باشد که او را مسئول این رفتار بدانید. همان‌طور که ناگل متذکر می‌شود، به نظر می‌رسد که به محض مشاهده انواع شانس، «حوزه‌های اختیار واقعی» به نظر می‌رسد که اصلاً کوچک نمی‌شود، زیرا اقدامات ما و عواقب آنها «ناشی از تأثیر عوامل مختلف است و فراتر از عمل، تحت کنترل عامل نیست» (1976 [1979: 35]). اگر این نکته درست باشد، شاید هیچ چیز باقی نماند که بتوان به فرد مسئول نسبت داده شود و ما چیزی جز یک سلسله حوادث دیگر نداریم که می تواند مورد تحسین یا تجلیل قرار گیرد، اما سرزنش و ستایش نشود. (ناگل، 1976 [1979: 37])

با وجود نقل‌قول‌های فوق، خود ناگل نتیجۀ شکاکانه‌ دربارۀ مسئولیت بر مبنای شانس اخلاقی را به طور کامل قبول نمی‌کند، اما دیگران به ویژه نیل لوی (2011) این کار را انجام داده‌اند. بر اساس «دیدگاه شانس شدید» لوی، ماهیت فراگیر خوش‌شانسی اخلاقی به این معناست که «هیچ اختلاف اخلاقی بین عوامل وجود ندارد» (2011: 10). البته از نظر شخصیت و عملکردها یا نتایج خوب یا بدی که آنها ایجاد می‌کنند، تفاوت‌هایی بین عوامل وجود دارد، اما حرف لووی این است که با توجه به تأثیر شانس در ایجاد این اختلافات، آنها پایه و اساس مناسبی برای برخورد متفاوت با مردم از نظر ستایش و سرزنش اخلاقی هستند. (بر مبنای نگرانی‌های مربوط به خوش‌شانسی اخلاقی که شرح داده شد، برای یک گزارش سازگارگرایانه که منجر به انواع بدبینی ها می‌شود، هر چند که بدبینی نیست، به راسل، 2017 مراجعه کنید.)

ادامه دارد...